هواي غزل

اشعار عاشقانه غزل

چهارشنبه ۰۵ اردیبهشت ۰۳

غزل

اين غزل رو ديروز سرودم براي يكي از دوستانم ازاينكه به ناچار بايدشرايطي راتحمل كند متاسفم غزل بايد بماني 

بايد بسوزي وبسازي ،پيش چشمت

دنيا اگر هم تار شد بايد بماني

دل دست وپنجه نرم كن با زخم هايت

درد امد و تكرار شد بايد بماني

تنها همين مانده برايت يادگاري

عكسي كه بر ديوار شد بايد بماني

سهم تواز اين زندگي تنها همين است

عشقي كه دل ازار شد بايد بماني

گل چيدي ازباغ دلش جرمت همين بود

درچشم تو چون خار شد بايد بماني

آتش گواهي بر سياوش داد خوبم!

گرچه سرت بر دار شد بايد بماني

بايد بماني زندگي رود غريبي ست

دريا شدن هموار شد بايد بماني


غزل

اين غزل رو ديروز سرودم براي يكي از دوستانم ازاينكه به ناچار بايدشرايطي راتحمل كند متاسفم غزل بايد بماني 

بايد بسوزي وبسازي ،پيش چشمت

دنيا اگر هم تار شد بايد بماني

دل دست وپنجه نرم كن با زخم هايت

درد امد و تكرار شد بايد بماني

تنها همين مانده برايت يادگاري

عكسي كه بر ديوار شد بايد بماني

سهم تواز اين زندگي تنها همين است

عشقي كه دل ازار شد بايد بماني

گل چيدي ازباغ دلش جرمت همين بود

درچشم تو چون خار شد بايد بماني

آتش گواهي بر سياوش داد خوبم!

گرچه سرت بر دار شد بايد بماني

بايد بماني زندگي رود غريبي ست

دريا شدن هموار شد بايد بماني


غزل

باران اگر رگبار شد بايد بماني

اين آسمان اوار شد بايد بماني

درزيراين طوفان سنگين خواب ماند

بختت بدون يار شد بايد بماني

اين خانه ديگر خانه ي روياييت نيست

عمري شبيه غار شد بايد بماني