غزل

اشعار عاشقانه غزل

جمعه ۰۷ اردیبهشت ۰۳

غزل

اين غزل رو ديروز سرودم براي يكي از دوستانم ازاينكه به ناچار بايدشرايطي راتحمل كند متاسفم غزل بايد بماني 

بايد بسوزي وبسازي ،پيش چشمت

دنيا اگر هم تار شد بايد بماني

دل دست وپنجه نرم كن با زخم هايت

درد امد و تكرار شد بايد بماني

تنها همين مانده برايت يادگاري

عكسي كه بر ديوار شد بايد بماني

سهم تواز اين زندگي تنها همين است

عشقي كه دل ازار شد بايد بماني

گل چيدي ازباغ دلش جرمت همين بود

درچشم تو چون خار شد بايد بماني

آتش گواهي بر سياوش داد خوبم!

گرچه سرت بر دار شد بايد بماني

بايد بماني زندگي رود غريبي ست

دريا شدن هموار شد بايد بماني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد